قدر بدان
ایستاده پشت در مهمانت˓ امشب˓ باز کن
ای خدای خوب من در خلوتم اعجاز کن
گفته بودی دعوتم˓ مهمان مخصوص خودت
دست خالی آمدم˓ اما شما اغماض کن
راه طولانی نبود اما چه سخت و پر خطر
چاره ای بر راه های پر ز دست انداز کن
با دلی بی تاب و سرکش آمدم˓ رامم کنی
لااقل فکری برای این دل لجباز کن
گفته بودی چون شب قدرست˓ قدرش را بدان
مهربان باش امشب و فردا برایم ناز کن
جای بغض کهنه ای در تار و پودم مانده است
ای جراحت های جان خسته ام سر باز کن
یا تن تب دار من را یک بغل پاشویه کن
یا صدای عشق را یک دم طنین انداز کن
نامه تقدیر ها را پر کن از آرامشت
طرح عشق تازه ای را در دلم آغاز کن
ای دل آسوده خاطر باز شد درهای بسته
دیگر اکنون سمت صاحب خانه ات پرواز کن